only fun
مرسی که سرزدی و امیدوارم که حداقل یه لبخند کوچیک رو لبت بیاد
سال نو می شود
ن : mona ت : یک شنبه 3 فروردين 1393 ز : 10:13 | +

سلام ببخشید دیر شد ولی می خواستم از ته دل عید نوروز رو بهتون تبریک بگم

بیچاره زمستون هیچ وقت کسی دلش نخواست زمستون نره و بهار نیاد همه میخواستن که زمستون زود تر بره و هر چه زود تر لحظه ی سال تحویل بشه و بهار بیاد . باور نمی کنید ؟ باشه اینم یه نامه از ننه سرما :

سلامی به سردی زمستون

حتما می گید چرا سردی زمستون ؟ چون این نامه از زمستونه دیگه . فکر نکنید حسودی می کنم ولی خیلی سخته که هیچ کس منو نمی خواد و همه اون حاجی فیروز و عمونوروز رو می خوان . کسی ننه سر ما رو نمی خواد . من که تاحالا عمو نوروز رو ندیدم که الان بگم که خوب نیست ولی حتما خوبه که شما انقدر دوستش دارین .

اصلا من می رم و می خوابم و سال دیگه هم نمی یام تا شما بفهمید که اگه زمستون نباشه چی میشه.

 

خداحافظ                      %$از طرف ننه سرما $%

ننه سرما مهربونه و اطمینان میدم که سال دیگ هم با همین سرما می یاد.

 

فعلا خداحافظ

 

 

ایشالا سال خوبی داشته باشید


.:: ::.


عکس نگیرید خجالت میکشم!!!
ن : mona ت : دو شنبه 26 اسفند 1392 ز : 16:37 | +

54

 

چه قدر نازه!!!


.:: ::.


ن : mona ت : دو شنبه 26 اسفند 1392 ز : 16:33 | +

عکس و تصاویر جالب - عکس نوشته

نظر نمیدی دیگه


.:: ::.


نظر بذار
ن : mona ت : دو شنبه 26 اسفند 1392 ز : 16:33 | +
چرا نظر نمیذارین !؟

د بذار دیگه یه دیقه هم طول نمیکشه


.:: ::.


بد ترین حال نویسنده
ن : mona ت : دو شنبه 26 اسفند 1392 ز : 16:25 | +
بدترین حالی که یه نویسنده میتونه داشته باشه.

.

.

                    

نظر یادتون نره.


.:: ::.


دلت میاد نبخشیش
ن : mona ت : دو شنبه 26 اسفند 1392 ز : 16:17 | +

یعنی‌ یه بـــــــچه....

هرچــــقدرم که کارِ بـدی کرده باشه.....

وقتی‌ اینـــــــجوری نگاهت کنه....

چاره ای‌ نداری....

جز اینکه تســـــــلیمش بشی‌.....

و مـــــــاچش کنی‌....

 

 

 

 

 

 

 


.:: ::.


یه نظر بذار دل بچه شاد شه
ن : mona ت : شنبه 24 اسفند 1392 ز : 16:34 | +

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com


.:: ::.


ن : mona ت : شنبه 24 اسفند 1392 ز : 16:17 | +


.:: ::.


چند تا پیامک نوروزی
ن : mona ت : جمعه 23 اسفند 1392 ز : 11:40 | +

سلام اینم چند تا پیامک برای عید نوروز

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

1.حالا که تحویل سال هشت و خورده ای شبه، شامو امسال بخوریم یا سال دیگه؟!
اصن مبهم وضیِ

 

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

 

2.پیشاپیش می بوسمت  یکی این ور (‘; ‘ ) یکی اون ور( ‘ ;’) یادت باشه اولین روبوسی عیدو من کردم…پیشاپیش سال نو مبارک.

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

3. ><(((>

   ><(((>

    ><(((>

من اولين کسي بودم که براي تو ماهي عيد فرستادم

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

ببخشید کمه

 

 

 

 

 

 

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com


.:: ::.


پدر و مادر
ن : mona ت : جمعه 20 دی 1392 ز : 8:5 | +

سلام امروز خواستم یه چیزی درمورد پدر و مادر مهربان بنویسم

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

۴ ساله كه بودم
فكر می‌كردم پدرم هر كاری رو می‌تونه انجام بده.

۵ ساله كه بودم
فكر می‌كردم مادرم خيلی چيزها رو می‌دونه.

۶ ساله كه بودم
فكر می‌كردم پدرم از همه پدرها باهوشتره.

۸ ساله كه شدم
گفتم مادرم همه چيز رو هم نمی‌دونه.

۱۴ ساله كه شدم
با خودم گفتم اون موقع‌ها كه پدرم بچه بود همه چيز با حالا كاملاً فرق داشت.

۱۵ ساله كه شدم
گفتم خب طبيعيه، مادرم هيچی در اين مورد نمی‌دونه…

۱۶ ساله كه بودم

گفتم زياد حرف‌های پدرمو تحويل نگيرم اون خيلی اُمله!!

۱۷ ساله كه شدم

ديدم مادرم خيلی نصيحت می‌كنه گفتم باز اون گوش مفتی گير اُورده!!

۱۸ ساله كه شدم

وای خدای من باز گير داده به رفتار و گفتار و لباس پوشيدنم همين‌طور بيخودی به آدم گير می‌ده عجب روزگاريه.

۲۱ ساله كه بودم

پناه بر خدا مامانم به طرز مأيوس كننده‌ای از رده خارجه…

۲۵ ساله كه شدم

ديدم كه بايد ازش بپرسم، زيرا پدر چيزهای درباره اين موضوع می‌دونه زياد با اين قضيه سروكار داشته.

۳۰ ساله بودم

به خودم گفتم بد نيست از مادر بپرسم نظرش درباره اين موضوع چيه هرچی باشه چند تا پيراهن از ما بيشتر پاره كرده و خيلی تجربه داره.

۴۰ ساله كه شدم

مونده بودم پدر و مادرم چطوری از پس اين همه كار بر ميومدن؟ چقدر عاقلن، چقدر تجربه دارن.

۴۵ ساله كه شدم

حاضر بودم همه چيزم رو بدم كه اونا برگردن تا من بتونم باهاشون درباره همه چيز حرف بزنم!
اما افسوس كه قدرشونو ندونستم…… خيلی چيزها می‌شد ازشون ياد گرفت!

 

 

حالا که اون‌ها هستند… تو هم هستی… یه خورده قدرشون رو بدون…!

 

.:: ::.


Powered By LOXBLOG.COM Copyright © by moniia
This Template By Theme-Designer.Com